عشـــــــق و جنــــــــون

عـکسهای بی نظیر وجذاب

هوا سرد و سوزناک بود و خورشید دل‌ مرده می‌رفت تا به‌ زحمت از لابه‌لای ابرهای آبستن با زمین و زمان خداحافظی کند

ـ مردم بی اعتنا به اطراف دست‌هایشان را محکم در جیب فرو برده و یقه‌ها را تا بالای گردن خود پوشش داده بودند و از کنار یکدیگر رد می شدند 

نم‌ نمک آسمان اشک می‌ریخت. چترهای باز موجب می‌شد آنها پسر بچه گل‌فروش کنار خیابان را نبینند 

چشم‌هایش از شدت سوز پر اشک شده بود و گهگاه بغض در گلویش می‌پیچید

ـ امشب بدون حتی یک مشتری ... حتی یک سکه ... چگونه به خانه برود تا عطرنان، مادر و خواهرانش را خوشحال کند؟

باد در آن خیابان تنگ و تاریک می‌تاخت و گونه‌ های پسرک را گلگون‌ تر می‌کرد

دستان یخ ‌زده‌اش توان پاک‌ کردن اشک‌هایش را نداشت که سایه‌ ای آرام روی شانه اش پایین آمد

 قاصدکی ساده به پسرک لبخند زد 

و صدای بوق ماشینی پسرک را از غم بی نانی رها کرد

لطفاً دوشاخه گل رز


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

Design By : ashkii341